صبر با پوست کلفتی فرق میکند.
صبر با بی رگی هم فرق میکند.
صبر با فراموشی هم فرق میکند.
صبر بر بلا، یعنی بلا همچنان که تازه بوده، همیشه تر و تازه هم بماند و…
و این بلای تر و تازه را هر لحظه بچشی!
صبر یعنی همان بلای همیشه تر و تازه، پیوسته زهرش را در کامت بریزد و تلخیاش را با تمام وجودت حس کنی!
نه از فراموشی خبری است، نه از غفلت اثری.
با این همه باز هم کم نیاری!
باز هم از کوره در نروی!
باز هم خویشتن داری کنی!
باز هم مثل کوه هرگز تکان هم خوری!
مثل این که ذغال گداخته را کف دستت بگیری، یا حتی در دهانت بگذاری!
آن هم با هوشیاری کامل کامل!
برای این آدم، دیگر فرقی ندارد که این بلا الان دارد اتفاق میافتد، یا صد سال قبل اتفاق افتاده!
ای به فدای این آدمِ مصیبت دیدهی غریبی که…
همه روزهایش عاشوراست…
همه روزهایش اول ماه صفر است…
همه روزهایش نه، همه لحظه لحظههایش…
ای به فدای مصیبت دیدهی غریبی که در همه ثانیههای زندگیش، در متن مصائب اجداد مظلومش، حضور دارد!
ای به فدای مصیبت دیدهی غریبی که نه کسی از دردش میداند و نه کسی از صبرش خبر دارد!
ای به فدای مصیبت دیدهی غریبی که…!
ای به فدای مصیبت دیدهی غریبی که تنها خدای او میداند…
تنها خدای او میداند، غمها و غصههایش را!
تنها خدای او میداند، جرعه جرعههای بلاهایش را!
تنها خدای او میداند، تلخی و گزندگی زهر مصیبتهایش را!
تنها خدای او میداند، صبرش را!
تنها خدای او میداند که بر این آدم، یعنی گل سر سبد آدمیت، چهها میگذرد!
تنها خدای او میداند که او چهها که نمیکشد؟!
تنها خدای او میداند رضایش را!
تنها خدای او میداند…!
و همه در بیخبری مطلق از او!
مگر معنای غربت چیست؟!
تازه این یک غربت اوست!